مناجات با حضرت عباس در وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
ای رودِ خـروشان به لبِ، بـاغ اقـاقی ای ساحل طوفان زدگان،حضرت ساقی ایـام عــزاداریِ مـادر شـده، بـرخـیـز وقتِ غم و غمخواریِ مادر شده، برخیز گـویـنـد هـمـه فـاطـمـیـان، آجرک الله ای مـاهِ بـنـی هـاشـمـیـان، آجـرک الله تـو ارشــدِ ابــنــاء و یــلِ اُمِّ بـنــیــنـی امروز به حُزن و به غم و غصّه قرینی شد باز قفس، گشت رها، همچو کبوتر دیگر ز مدیـنه چو پـدر، پر زده مـادر آن مادرِ دلخون، که برای تو غمین بود بعدِ تو به چشمانِ تر و اشکِ جبین بود بـا گـریـۀ او اهـل مـدیـنـه بـه تـلاطـم میسوخت چو شمعی ز فراق تو و انجُم میگفت حسین جان و به دل شعله زنان بود او قـبـلـه گه جـمله بکـائـینِ زمـان بود عمری زِغم و داغِ عظیمِ، جَبَلَ الصَّبر میساخت به گلزارِ بقیع، صورتی از قبر آن صورتِ قبری که همیشه گِل و تَر بود از اشکِ دو چشمانِ تَرَش، غرقِ اثر بود دیـگـر به بَـرَش اُمّ بـنـیـن نـالـه نـدارد در بینِ بـقـیـع، بـا قـدِ خَـم لالـه نـدارد |